با سلام و تسلیت عاشورای حسینی
یکى از فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام ) عبداللّه نام دارد، این طفل هنوز در رحم مادر و یا بقولى شیر خوار بود که پدر بزرگوارش به شهادت رسید.
و لذا عمویش اباعبداللّه الحسین (علیه السلام ) سرپرستی او را به عهده گرفت بنابراین حسین (علیه السلام ) به منزله پدرى براى وى به شمار مى آمد واز این رو این طفل به آن حضرت علاقه داشت
محرم سال 61 هجرى فرا رسید، و او 10 سال بیشتر نداشت روز عاشورا ، اباعبداللّه الحسین (علیه السلام ) دستور داده بودند که کسى از خیمه ها بیرون نیاید و این دستور اطاعت گردید، آخرین لحظات عمر حسین (علیه السلام ) نزدیک مى شد آن حضرت در قتلگاه افتاده بود به گونه اى که توانایى حرکت نداشتند.
عبداللّه از گوشه خیمه یک نگاهى به قتلگاه انداخت تا عموى خود را به آن حال دید از خیمه بیرون دوید، زینب (سلام الله علیها )راه را بر روى او بست اما چون این پسر قوى بود خود را از دست عمه اش زینب رهانید و گفت : به خدا قسم از عمویم جدا نمى شوم دوید و خود را در آغوش حسین (علیه السلام ) انداخت ،الله اکبر !
اباعبداللّه (علیه السلام ) طفل را در بغل فشرد، در همان حال ظالمى آمد تا با شمشیر ضربتى بر آن حضرت بزند در همین موقع طفل گفت :
تو مى خواهى عموى مرا بزنى ؟
تا شمشیر را حواله کرد طفل دست کوچک خود را بالا اورد تا مانع شود شمشیر پایین آمد و دست این پسرک خردسال را از بدن جدا شد، فریادش بلند شد: اى عمو مرا دریاب !
حسین (علیه السلام ) او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادر صبر کن به همین زودى به جد و پدرت ملحق مى شوى !
(برگرفته از کتاب گفتار های معنوی استاد شهید مطهری (
التماس دعا